زندگی

لطفاًنظرخودتون ُدرباره ی سحنان این بزرگان اعلام کنین وبگین ازکدوم یکیشون بیشترخوشتون اومدکه

ازاون سخنای بیشتری بزارم

حتماًحتماًحتمنی نظرتونُ بگین

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:34 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:32 توسط هانیه| |

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:30 توسط هانیه| |

 

S A L I  J O O N

 

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:29 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

 

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:27 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:24 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:22 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 19:21 توسط هانیه| |

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:52 توسط هانیه| |

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:47 توسط هانیه| |

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:44 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:بازی زندگی,زندگی,ساعت 18:30 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:28 توسط هانیه| |

 

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:10 توسط هانیه| |

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:8 توسط هانیه| |

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:5 توسط هانیه| |

 

 

S A L I  J O O N

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:1 توسط هانیه| |

شب آرامی بود
می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
زندگی یعنی چه
مادرم سینی چایی در دست ،
گل لبخندی چید ،  هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،
تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین  
با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود  آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست  که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است  
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی  امید تو را  خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با  امید است
زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی  با   ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت  با   ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
 در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را دریابم

 

نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:زندگی,شعرزندگی,زندگی چیست؟,ساعت 17:19 توسط هانیه| |

اگه پنج تا دونه پاستیل داشته باشم و دوستم دو تاش رو برداره

من میمونم و یه دوست مرده و پنج تا دونه پاستیل

درست حساب کردم عایا!؟ 

 

هوس تخت دونفره کردم. یه تخت دونفرۀ با تشک خوشخواب. همچین بپری روش دست و پاتو بندازی اینور اونور هر جور دلت میخوادبکپی

هان الان با خودت گفتی پ نفر دوم چی!!!؟ نفر دوم خودش پول داره بره واسه خودش یه تخت بگیره هر جور دوست داره تووش بِکَپه…این تخت منه

روانی هم خودتی 
اگه دونفر تو خیابون دعوا کنن:

آمریکاییه یکیشونو میکشه ، آلمانیه فحش میده و میره

سوئیسیه سوا میکنه ، عربه فرار میکنه

ایرانیه هم فیلم میگیره !!! والا 
 

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:23 توسط هانیه| |

                                                                                
  

نوشته شده در چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 15:10 توسط هانیه| |

حکایتی بسیار زیبا، باشد که از این داستان پند بگیریم...

روزی دوستی از ملا نصرالدین پرسید : ملا تا به حال بفکر ازدواج افتاده ای؟

ملا در جوابش گفت : بله زمانی که جوان بودم بفکر ازدواج افتادم

دوستش پرسید : خب چی شد؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم ، که بسیار زیبا بود ، ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیز هوش و دانا ، ولی من ، او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود

ولی آخر به بغداد رفتم : و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همین که خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود. ولی با او هم ازدواج نکردم

دوستش کنجکاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او ، خودش هم دنبال همان چیزی میگشت که ، من می گشتم

هیچ کس کامل نیست

اینگونه نگاه کنیم

مرد را به عقلش ، نه به ثروتش

زن را به وفایش ، نه به جمالش

عاشق را به صبرش ، نه به ادعایش

مال را به برکت اش ، نه به مقدارش

خانه را به آرامشش ، نه به اندازه اش

اتومبیل را به کارائی اش ، نه به مدل اش

غذا را به کیفیت اش ، نه به کمییت اش

درس را به استادش ، نه به سخن اش

دانشمند را به علمش ، نه به مدرکش

مدیر را به عمل کردش ، نه به جایگاهش

نویسنده را به باورهایش ، نه به تعداد کتاب هایش

شخص را به انسانیتش ، نه به ظاهرش

دل را به پاکی اش ، نه به صاحب اش

جسم را به سلامتی اش ، نه به لاغری اش

سخن را به عمق معنایش ، نه به گوینده اش  







نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:داستان, داستان های ملا, داستان های ملا نصرالدین, داستان های شیرین و پند آموز,ساعت 11:8 توسط هانیه| |

می دونین بزرگترین ضدحال دنیاچیه؟

اینه که باهزاربدبختی وچاپلوسی ازمامانت سیم کامپیوتربگیری که

بیای تووبت ولی وقتی می یای می بینی هرچی بازدیده داشتیش بدون حتایه دونه نظرجدید

بابایعنی اینقدسخته وقتی مطلب می خونی نظربدی تامن برات مطلبای بهتری بزارم؟!


 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:بزرگترین ضدحال,ساعت 20:17 توسط هانیه| |

 

يك : دوستت دارم ، نه به خاطر شخصيت تو ، بلكه به خاطر شخصيتي كه من در هنگام بودن با تو پيدا مي كنم

 

 

 
دو : هيچ كس لياقت اشك هاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود 

 


سه : اگر كسي تو را آن گونه كه مي خواهي دوست ندارد ، به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد 

 

 


چهار : دوست واقعي كسي است كه دست هاي تو را بگيرد ولي قلب تو را لمس كند 

 


پنج : بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه د ر كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد 

 

 


شش : هرگز لبخند را ترك نكن . حتي وقتي ناراحتي . چون هر كس ممكن است عاشق لبخند تو شود 

 


هفت : تو ممكن است در تمام دنيا فقط يك نفر باشي ، ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي 

 

 


هشت : هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران 

 


نه : شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را . به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي تواني شكرگزار باشي 

 

 


ده : به چيزي كه گذشت غم نخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن 

 


يازده : هميشه افرادي هستند كه تو را مي آزارند . با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسي كه تو را آزرده دوباره اعتماد نكني 

 

 


دوازده :خود را به فرد بهتري تبديل كن و مطمئن باش كه خود را مي شناسي قبل از آن كه شخص ديگري را بشناسي و انتظار داشته باشي او تو را بشناسد 


سيزده : زياده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترين چيزها در زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري!!!
 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 17:50 توسط هانیه| |

مردي که همسرش را از دست داده بود دختر سه ساله‏اش را بسيار دوست ميداشت. دخترک به بيماري سختي مبتلا 

 شد، پدر به هر دري زد تا کودک سلامتي‏اش را دوباره به دست بياورد، هرچه پول داشت براي درمان او خرج کرد ولي 

 بيماري جان دخترک را گرفت و او مرد. پدر در خانه اش را بست و گوشه‏گير شد. با هيچکس صحبت نميکرد و سرکار 

 نميرفت. دوستان و آشنايانش خيلي سعي کردند تا او را به زندگي عادي برگردانند ولي موفق نشدند. شبي پدر روياي 

 عجيبي ديد. ديد که در بهشت است و صف منظمي از فرشتگان کوچک در جاده‏اي طلائي به‏سوي کاخي مجلل در 

 حرکت هستند. هر فرشته شمعي در دست داشت و شمع همه فرشتگان به جز يکي روشن بود. مرد وقتي جلوتر رفت، 

 ديد فرشته‏اي که شمعش خاموش است، همان دختر خودش است. پدر فرشته غمگين را در آغوش گرفت و او را نوازش 

 داد، از او پرسيد: دلبندم، چرا غمگيني؟ چرا شمع تو خاموش است؟ دخترک به پدرش گفت: بابا جان، هروقت شمع من 

 روشن ميشود، اشکهاي تو آنرا خاموش ميکند و هروقت دلتنگ ميشوي، من هم غمگين ميشوم. پدر در حالي که  

 اشکش در چشمانش حلقه زده بود، از خواب پريد. اشکهايش را پاک کرد، ازآن روز را رها کرد و به زندگي عادي خود بازگشت. 

نوشته شده در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:34 توسط هانیه| |

1 -در صورتیکه حرکت نقطه متحرک را تعقیب کنید تنها یک رنگ را می بینید - بنفش!

 

 

 
2

 
- حالا لحظاتی به علامت + که در وسط دایره قرار دارد خیره شوید . نقطه متحرک را پس از لحظاتی به رنگ سبز خواهید دید.

 

 

 
3- حالا زمان بیشتری را بر روی علامت + تمرکز کنید پس از لحظاتی نقاط بنفش آهسته آهسته ناپدید خاهد شد 
 
 

106115_308.gif


نوشته شده در شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 13:12 توسط هانیه| |

رو دسته صندلی نوشته بود وقتی زلزله اومد پشت صندلیو نگا کن
پشتشو نگا کردیم نوشته بود الان نه خره وقتی زلزه اومد !
.
.
.
اومدم یه آدم خیلی خوشتیپ رو بغل کنم
خوردم به آینه!
.
.
.
هر وقت دره این یخچال لامصــب رو باز میکنیم خالیه ها،
حالا اگه بخوایم یه قابلمه کوچیک
تو یخچال جا بدیم
باس یه ساعت پازل حل کنیم با محتویات ، تا بتونیم جاش بدیم ..!
.
.
.
بالاخره فهمیدم چرا اینقد تو عروسیا بهت اصرار میکنن بری برقصی!
چون خودشون جا ندارن بشینن، بر که میگردی هم جا نداری هم میوه
تازه شیرینیاتم خوردن !

.

.

طرف مامانش بهش گفته الهی قربون قد و بالات برم

بعد اومده تو پروفایلش زده Model
.
.
.
.
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﯾﻨﯽ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐـﺮﺩﯼ ﺑﺪﻭﻥ ﮐـِﺶ!
.

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:خنده دار,مطالب طنز,جوکای جدید,ساعت 19:24 توسط هانیه| |

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به

کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد

.اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد .

در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک

سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا

اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما

.پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس

به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال

چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

.گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

.میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر

دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان

رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت .

امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه

 

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:ماجرای طنز,داستان طنز,ایمیل اشتباهی(طنز),ساعت 13:50 توسط هانیه| |

jomlat (1)

 

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:47 توسط هانیه| |

jomlat (6)

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:45 توسط هانیه| |

jomlat (8)

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:44 توسط هانیه| |

jomlat (16)

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:41 توسط هانیه| |

jomlat (15)

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 16:40 توسط هانیه| |


jomlat (14)

نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 14:59 توسط هانیه| |

 

بر هيچ آموزنده و يا جوينده دانش در هر برهه از زمان ، پوشيده نبوده و نيست ، که شب قبل از هر امتحاني ، و آنچه در اين شب خوانده ، آموخته و حفظ مي شود ، مهمترين و موثر ترين عامل در کسب نمره مقبول و رضايت بخش خواهد بود ! و همگان بر اين نکته نيزآگاهند که مهمترين دشمن اين شب ارزشمند ، همانا خواب ناز مي باشد که با غلبه بر چشمان باز هر محصلي ، آنها را خواهد بست و در نتيجه ، محصلين بيچاره را از برکات اين شب گرانبها بي بهره خواهد نمود .

لذا بر آن شديم تا چند راه از طرق بي شمار مبارزه با اين دشمن خوني شب امتحان ، يعني خواب     را براي شما محصلين عزيز در هر مقطع تحصيلي که مي باشيد ، از پيش دبستاني گرفته تا فوق دکترا ، بازگو نماييم ، باشد که پس از احراز نمرات بالا و در نهايت ، رسيدن به قله هاي رفيع علم و دانش و ايضا ثروت ، ما را نيز از دعاي خيرتان بي بهره نفرماييد !

۱_ استفاده از چوب کبريت !

ساده ترين ، بي خطر ترين ، کم هزينه ترين و رايج ترين روش ، همان روشي است که سال ها پيش بازيگر نقش اول فيلم سينمايي ( بايسيکل ران ) براي جلوگيري از به خواب رفتن از آن بهره برد ، يعني استفاده از چوب کبريت ، بدين صورت که دو عدد چوب کبريت را از داخل قوطي آن برداشته   و آنها را بين پلک بالا و پايين خود قرار مي دهيد تا مانع از بهم پيوستن دو پلک شما و در نتيجه ، خواب رفتگيتان بشود ! ( اخطار ! حتما توجه داشته باشيد که کبريت هاي استفاده شده ، از نوع کبريت بي خطر باشند ! ) .

 

۲ _ نوشيدن قهوه و چاي پر رنگ به مقدار فراوان :

که اين مورد ، از دو جهت به شما در مبارزه با خواب کمک خواهد کرد : يکي اينکه اين نوشيدني ها به علت دارا بودن ماده اي به نام کافئين ، خواب را از چشمان شما فراري خواهند داد و نکته ديگر اينکه ، از آنجا که نوشيدني هاي فوق ، جزء مايعات محسوب مي شوند ، لذا مصرف بيش از حد آنها ، نياز شما را به استفاده از دستشويي بالا خواهد برد که اين امر نيز علاوه بر تامين سلامت کليه هاي شما ، به پريدن بيش از پيش خوابتان نيز کمک خواهد کرد ! لازم به ذکر است که مايعات ديگر ، غير از موارد فوق ، فقط از حسن دوم نام برده شده برخوردار مي باشند !

 

۳ _ بهره گيري از آب يخ :

اين مورد به ميزان زيادي ، بستگي به آن دارد که شما در کدام فصل از سال به سر مي بريد !

 چنانچه در فصول بهار و تابستان مي باشيد ، ابتدا بوسيله دوش آب يخ يا وان پر از آب يخ و يا در صورت فقدان اين موارد ، قابلمه و يا آفتابه پر از آب يخ ، کاملا سر و صورت و حتي المقدور ، بدن خود را خيس نماييد و بلافاصله کولر گازي يا آبي خود را روشن و در حالت زياد قرار دهيد و مستقيما در مقابل باد آن قرار گيريد تا نسل هرچي خواب است از بدن شما منقرض شود ! اگر هم در فصول پاييز و زمستان قرار داريد که ديگر نيازي به صرف هزينه برق و استفاده از کولر نمي باشد و شما مي توانيد با همان سر و بدن خيس به داخل حياط يا کوچه برويد و منتظر بمانيد تا عمليات پريدن خواب به طور کامل انجام شود !

 

۴ _ اقدام به خود زني :

اين روش کاملا غير اخلاقي مي باشد و آنرا جز در مواقع اضطرار ، به شما توصيه نمي کنيم .

 در اين روش ، چنانچه در هنگام مطالعه ، خواب بر شما غلبه کرد ، مي توانيد چند عدد کشيده محکم و آبدار درست مثل آنهاييکه در ايام طفوليت به هنگام شيطنت کردن از پدر ، معلم ، داداش بزرگه و ... خورده ايد ، به صورت خودتان بزنيد تا پدر هرچي خواب است ، در بيايد !

از روش هاي موثر ديگر اين مورد مي توان به گرفتن نيشگون از نقاط حساس بدن  ، زدن بيني به مشت ، کوبيدن سر به ديوار ، کردن دست در بخاري ، کندن مو به صورت لاخ لاخ از سر ، ابرو ،  ريش و سبيل ( در مورد آقايان ) ، دست و پا ، بيني و ...، و گاز گرفتن نقاط مختلف بدن اشاره کرد !

 

۵ _ استعمال داروهاي شيميايي :

اين روش به عنوان آخرين تير ترکش و آخرين راه ممکنه به شما توصيه مي شود و خاطر نشان مي کنيم که تا زمانيکه استفاده از هر کدام از روش هاي فوق برايتان ميسر مي باشد ، براي حفظ سلامتي جسمي و رواني خود ، به هيچ عنوان از اين روش استفاده ننماييد !

در اين روش شما مي توانيد در ابتدا با خوردن شربت هاي تلخ به مبارزه با خواب بپردازيد ، چنانچه آنها موثر نبودند مي توانيد از انواع قرص هاي ضد خواب استفاده نماييد و در آخرين مرحله و به عنوان آخرين متد موجود روز دنيا ، شما مي توانيد از قرص هاي نشاط آور و روان گردان براي رسيدن به مقصودتان بهره ببريد .

البته اکيدا به شما توصيه مي شود که قرص هاي مذکور را فقط در شب آخرين امتحانتان استفاده نماييد به چند دليل : يکي اينکه ممکن است تا چندين روز بعد از استعمال آنها ، در وضع ظاهري و روحي و رواني مناسبي نباشيد که انتظامات دانشگاه شما را به دانشگاه راه دهد و در نتيجه از شرکت در بقيه امتحاناتتان محروم شويد ! دوم اينکه ممکن است تا چند روز در بيمارستان و يا تيمارستان بستري باشيد و نتوانيد يا نگذارند که به دانشگاه برويد و امتحان بدهيد و مورد سوم ، در بدترين حالت ممکن است چند ساعت پس از استفاده از اين قرص ها ، بدليل مسموميت شديد و يا عوارض معمول ديگر قرص هاي مذکور ، جان به جان آفرين تسليم کنيد و تبديل به يک محصل ميّت شويد و لذا به همين دليل توصيه مي شود که شب آخرين امتحانتان از آنها استفاده نماييد تا بتوانيد با مدرک تحصيلي و سطح سواد بالاتري فارغ الزندگي شويد !

 

لازم به ياد آوري است که براي گرفت نتيجه بهتر از روش هاي فوق ، ضروري است که هرگونه بالش ، پتو ، زير انداز و هر نوع لوازمي که ياد آور خواب باشد را از محل درس خواندن خود دور نماييد  تا نکند که با مشاهده آنها ، روش هاي بکار برده تان خنثي شود و خواب بتواند بر شما غلبه نمايد .

با آرزوي موفقيت در کليه امتحانات براي تمامي شما جويندگان و آموزندگان علم و دانش .

نوشته شده در سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:شب امتحان(طنز),خواب شب امتحان(طنز),چگونهبیداربمانیم درشب امتحان(طنز),فصل امتحان (طنز),ساعت 10:21 توسط هانیه| |

- شهروند کارمند: زورگیران تمام سوراخ سمبه های کارمند را می گردند، اما فقط قبض آب و برق و دفترچه قسط پیدا می کنند. شهروند کارمند حال ندارد واکنشی نشان دهد.

- شهرونددهه پنجاه: تا جایی که می تواند کتک می خورد اما پولش را حفظ میکند.

- شهروند دهه شصت: تا جایی که میتواند کتک میخورد و پولش را هم از دست می دهد.

- شهروند دهه هفتاد: از داخل موبایلش، اپلیکیشن ضد زورگیری را فعال می کند. این اپلیکیشن با تقلید صدای یک مرد خشن ابتدا سعی می کند زورگیرها را بترساند و در همین حال به پلیس نیز زنگ می زند. متاسفانه نه زورگیرها انگلیسی بلد بودند و نه شماره تماس ۹۱۱ به جایی وصل می شد.

- مسئول مربوطه: حضور زورگیران در سطح شهر را تکذیب می کند، زورگیران نیز با گذاشتن چند یادگاری روی بدن مسئول، حضورشان را تایید می کنند.

- یکی از مسئولین: به زورگیران قول استخدام رسمی همراه با بیمه و مزایا را میدهد. زورگیران سلاح بر زمین می گذارند و روی ماه مسئول را می بوسند.

- پلیس: زورگیران را به خاطر پوشش بد و خارج از عرف، بازداشت می کند.

- شهروند کم درآمد: به جای پول برای زورگیرها کار می کند.

- شهروند پردرآمد: به زورگیرها پول می دهد و آنها را به استخدام خود درمی آورد.


- شهروند متوسط درآمد: به زورگیرها می گوید، پرنده پشت سرشان را ببینند، وقتی زورگیرها برمی گردند، پا به فرار می گذارد.

- شهروند فیلسوف: سعی می کند از شیوه سقراط استفاده کند و با سوال کردن، ذهن مخاطب را به تفکر وادارد. به همین دلیل به زورگیران می گوید: «چرا زورگیری می کنید؟» زورگیران در ابتدا از شنیدن این سوال هَنگ می کنند اما بعد از چند ثانیه جواب را با استفاده از روش استدلال استقرایی و به صورت کاملا عملی و عینی به خورد فیلسوف می دهند. فیلسوف بعد از شکسته شدن سومین دندانش متوجه جواب می شود و فریاد می زند «یافتم، یافتم».

- شهروند جامعه شناس: به زورگیران توضیح می دهد که آنها قربانی فقر و شرایط بد جامعه هستند. سپس چیزهایی از «مارکس» و «اِنگلس» می گوید. زورگیران فکر می کنند او شیرین عقل است و به حال خودش رهایش می کنند.

- شهروند روشنفکر: سعی می کند با زورگیران وارد گفتگو شود اما زورگیران اقتدارگرایانه گفت و گو را مغلوبه می کنند و یک لایک بزرگ به روشنفکر نشان می دهند.

- شهروند کمونیست: به زورگیران توضیح می دهد که آنها جزو قشر توده و پایین دست اجتماع هستند که حقشان توسط امپریالیسم خورده شده است، پس باید زورشان را در جهت دیگری صرف کنند اما زورگیران چیزی از این حرف ها متوجه نمی شوند و می گویند: «این حرفا واسه زورگیر تُمبون نمی شه، یا باید پول بدی یا اینکه باید پول بدی!»

- شهروند کره ای: با موبایل سامسونگش آهنگ «گنگنم استایل» را پلی می کند. خودش و دزدها با شنیدن این آهنگ از خودبیخود شده و مچ دست چپ و راستشان را روی هم می گذارند و همراه با آهنگ بالا و پایین می پرند.

- شهروند ژاپنی: از داخل لباسش یک شی مستطیل شکل شبیه جعبه ادکلن بیرون می آورد و به زورگیران نشان می دهد و می گوید: «این علامت مخصوص حاکم بزرگ میتی کومان است. احترام بگذارید.» زورگیران وحشتزده سلاح هایشان را روی زمین می اندازند و جلوی مرد ژاپنی زانو می زنند.

- شهروند روسی: از هنگامی که زورگیران با شهروند روسی برخورد کرده اند، دیگر هیچ کس آنها را ندیده و تاکنون هیچ اطلاعی از سرنوشت زورگیران در دسترس نیست.

- شهروند چینی: با یک حرکت بروسلی وار دخل زورگیرها را می آورد.

- شهروند لوطی: بعد از اینکه کتک مفصلی از زورگیران می خورد، ماجرا را برای رفیقش «قیصر» به این صورت تعریف می کند: «خلاصه چند نفر بودن، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت. آره و اینا خیلی بودن، کریم آقا هم بود. می شناسیش؛ کریم آب منگل. آره، گفتن اِخ کن، گفتم ندارم. از ما نه، از اونا آره. تو نَمیری، ما اصلا یه شاهی تو جیبمون نبود. خلیل نامرد گفت؛ فِرِش بدین. تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی ضامن دار اومد بیرون، رفتم اومدم، دیدم کسی نیست، همه خوابیدن. پریدم سر کوچه. رفتم دم کوچه مهران بغل این نُرقه فروشیه. اومدم پایین یه پسر هیکل میزون، اینجوری زد تو سینه م. افتادم تو جوب. گفتم هِتِته. گفت عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومیشو زد، از اولیش قایم تر. دست کردم تو جیبم که برم و بیام، چشامو باز کردم دیدم مریض خونه روسهام. حالا ما به همه گفتیم زدیم، شومام بگین زده. آره، خوبیت نداره …»

نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 18:45 توسط هانیه| |

درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند، نه هم قد تصورات تو .

 

نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 22:2 توسط هانیه| |

اگر می‌دانستید، یک محکوم به مرگ، چقدر در آرزوی بازگشت به زندگی است، آنگاه قدر روزهایی را که با غم و اندوه و نگرانی و بدخلقی می‌گذرانید، می‌دانستید.

بو علی سینا

--------------------------------------------------------------------
هر چه قفس تنگ‌تر، آزادی شیرین‌تر.
--------------------------------------------------------------------
همه کس آزادی را دوست دارد، اما فقط برای خود و نه برای دیگران.

 

نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:54 توسط هانیه| |

« عزیزم تا در فکر آنی که چه بخورم که حلق را خوش آید و چه بگویم که خلق را خوش آید،به مقصود نخواهی رسید »

شهید دستغیب علیه الرحمة، کتاب توحید.

 

نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 21:41 توسط هانیه| |

خداروشکر ما دیگرفقیر نیستیم دیروز پزشک روستا گفت:

چشمان پدرم پر از آب_مروارید است

نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:46 توسط هانیه| |

گاهی وقتها چقدر ساده عروسک می شویم نه لبخندمی زنیم نه شکایت می کنیم فقط احمقانه سکوت می کنیم

نوشته شده در جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:44 توسط هانیه| |


آخرين مطالب
» غضنفر
» داستان کوتاه و مفید
» غوداچیست؟
» نظرزوری
» دوست چینی
» سنگسار
» شعر طنز عشق دروغی Funny love poem
» خداوکیلی چه حسی پیدامی کردی اگه جای پدره بودی.....؟؟؟؟؟؟؟
» اعترافاته یه پسر(طنز)(نخونی کل عمرت برفناست!)
» باباگفتن بچه!
» نظرتون بگین
» بازهم خدااست
» گریه کردن
» چرانمی خواهم عاقل ترشوم؟
» فاصله گرفتن از....
» مسئله ی اصلی
» حقیقت
» ازدواج
» غمناک ترین لحظات زندگی
» دوستان واقعی

Design By : RoozGozar.com